با جیغ نسبتا بلند مادرش که مثل همیشه از شلخته بودنش و نامرتب بودن اتاق گله میکرد و تهدید میکرد اگر تا چند دقیقه دیگر بیاید و همچنان این اتاق نامرتب مونده باشه ، بهشت زندگیشو تبدیل به جهنم میکنه ، تقریبا نیم متر که نه ولی چند سانتی جابه جا شد و در جواب مادرش گفت : ای مارد گرانبها ایا شما همچنان نمیدانید که شلختگی نشانه ای از نبوغ افراد است ؟ و لبخند مزحکی را هم ضمیمه جملات به اصطلاح حکیمانه اش کرد. در جواب با غرش بلند مادر که حتی حاضر بود قسم بخوره موهایش به خاطر صدای بلندی که اینجاد شده بود ، کمی تکان خورده بودند رو به رو شد که میگفت حاضر است دخترش سندروم داون داشته باشد ولی اینقدر شلخته نباشد تا ابرویش جلوی مادربزرگش مادرشوهر گرانقدر مادر نرود.
نگاهی به وضعیت اتاق، میز و خودش انداخت ، انقدرم نامرتب نبود ، دسته کتاب های هری پاتر رنگارنگ و دزیره که روی هم گوشه ی میز بودن و جلویشان کتب کار اضافه ها بودند که به احتمال زیاد قرار بود مت ها انجا خاک بخوردند و با روتین دخترک 14 ساله آشنا شوند . البته این کتب روی دوتا بوم سفیدی بودند که هنوز از توی بسته در نیومده بودند و همچنان روی میز در انتظار یارش قلمو نشسته بود تا بیاید و همی خوش بگذرانند. البته فقط همین روی ان میز نبود ، پالت رنگی که به خاطر استفاده های مکرر رنگ به تارو پورد پلاستیکی اش هم نفوذ کرده بود ، روی چادر نماز طوسی رنگی که روی همه ی این وسایل کتب هری پاتر ، کار اضاف ، بوم ها سایه انداخته بود ، نشسته بود . کم جلوتر تقریبا وسط میز ، مانیتور سسیاه رنگ با گیبرد و کیس روی میز جا خوش کرده بودند، و البته که در حین گوش دادنن به سخنان دبیر فیزیک که از قضا خالش بود ، ران هم میدید. دیگر نگویم به حدی این میز به اصطلاح چوبی ام دی افیه با طرح چوب شلوغ بود ، گویا گودبای پارتی یکی از وسایل داخل کشو بود ! چون حتی جلوی کیبرد که محل گذاشتن دست ها بود هم جای خالی نبود ، با مداد ها و کاغذ هایی که پر از طرح و اتود های مختلف بود پر شده بود و دخترک بدون هیچ توجهی به احتمالات خرابی انها ، دست هایش را روی سرشان چتر کرده بود و یا با دوستان خل و چلش چت میکرد یا نگهبانی میداد کسی وارد اتاق نشود تا ببیند در حین کلاس فیزیک ، ران میبیند .
البته نا گفته نماند ، تختش هم که دقیقا پشتش بود ، وضعیت چندان جالبی نداشت ، لباس هایی که به خاطر اردوی شبمانی ای که در خانه مادربزرگ داشتند ، هنوز از هفته پیش روی تخت راه راهش درحال استراحت بودند ، یا سیم رابط بلندی که وظیفه اش رساندن غذا به گوشی دخترک را داشت ، مثل ماری که دل درد ناشی از هظم یک فیل دارد در خود میپیچد ، گوشه تخت افتاده بود . و راستی روی زمین اتاق هم با تکه های دستمال کاغذی و کاذ های پاره شده که همگی ناشی از استرس زیاد دختر به خاطر مسابقه پادشاه تایپ ران بی تی اس قسمت 133 خرد شده بودند ، تزیین شده بود و به موکت طوسی رنگ طرح داده بود
بد از انداختن نگاهی اجمالی به قضیه متوجه شد در هر شلختگی ای نظمی وجود دارد که هرکسی ان را درک نمیکرد ، چون واقعا به نظر اون الان همه چیز در سر جایش قرار داش. اما چون علاقه ای به پیدا کردن زندگی جلبکی نداشت چون تهدید های مامان تو خالی نیست و وقتی جای دمپایی ابری خیس ، رو بازوت تتو شد میفهمی واو شاید بهتر بود سندروم داون داشته باشی تا نبوغ خالص
پ.ن: دتس ریل به جز اون دمپایی ابریه ^^ ولی واقعا به نظرم اتاقم مرتب بود :(