هر گز فکرش را نمیکردیم اولین اخر هفته ی اخرین ماه سال 98 تبدیل به آخرین دیدار هایمان شود ، هرگز فکرش را نمی کردیم که این چهارشنبه تبدیل می شود به بهترین خاطراتمان با دیگران ، تبدیل میشود به روزی که همه مان دل تنگش می شویم و تبدیل به آخرین روزی که با دوستان بودیم ، روزی که بعد از آن دیگر از تعطیلی مدارس لذت نبردیم و روزی که عاشق مدارسمان شدیم .

مدارس را که تعطیل کردند چند روز اول را خوشحال بودیم اما ؛ همین که این تعطیلی از یک هفته فراتر رفت ، همین که این تعطیلی نوعی جدید از مدارس را ابداع کرد ، همین که با شروع این تعطیلی قرنطینه هم شروع شد ، دیگر قابل تحمل نبود . این مدارس جدیدی که کرونا برایمان اورده بود به نظر راحت و خوب بود اما از نزدیک ، بسیار سخت بود . اینکه جلوی صفحه بی روح لپ تاپ بنشینی وفکر کنی سر کلاس هستی ، اول آسان بود اما هر چه بیشتر می گذشت تکالیف سخت تر، دروس بیشترو امتحانت سخت تر میشد . کمی که از قرنطینه گذشت فهمیدیم هیچ چیزی روی این ویروس تاثیری ندارد و حالا حالا ها باید به همان صفحه بی روح زل بزنیم و تظاهر به لذت بردن از کلاس بکنیم .

اما بالاخره خبر خوبی که همه منتظر شنیدنش بودیم رسید : مدارس حضوری شد ! بالاخره از شر ان صفحه های بی روح و تصور های الکی راحت می شدیم ، بالاخره می توانستیم دوستانمان را ببینیم ؛ اما یک مشکل بزرگی بود . کرونا همچنان در کنار گوش ما نشسته و از همنشینی با ما لذت می برد و این به این معنا بود که نمی توانستیم مثل همیشه ب مدرسه برویم باید مسلح می رفتیم ، ماسک میزدیم از هم دیگر دور می ماندیم و خیلی زود تر از زمان مدرسه به خانه هایمان می امدیم ؛ ولی از هیچی بهتر بود .

چند روز به مدرسه رفتیم اما دوباره کرونا کار خودش را کرد ، دوباره همان مدرسه ابداعی و صفحه های بی روح ، دوباره همان دلتنگی ها ، شروع شد . دوباره مرگ ها و ناراحتی ها زیاد شد ، دوباره بار منفی زیاد شد . خیلی از اطرافیانمان همنشینی با او را چشیده بودند ، خیلی از شب ها از نگرانی اینکه نکند اتفاقی برای کسانی که دوستشان دارم بیفتد خوابمان نبرد و تا صبح از فکر های بد خوابمان نا آرام شد و احتمالا این نگرانی ها ، مدارس مجازی از راه دور و دلتنگی هایمان برای یکدیگر تا سالیان سال ادامه خواهد داشت .

اما ما تمام سعیمان را می کنیم تا این ویروس کوچک اما وحشتناک را از بین ببریم ، یا حداقل به همنشینی با او گرفتار نشویم . همه مان می دانیم استفاده از ماسک سخت است ، اینکه چیزی جلوی تنفسمان را بگیرد سخت است ، اینکه متوجه حرف دیگران نشویم باعث خجالت است ؛ اما هممان درک می کنیم ، هممان درک میکنیم ندیدن خانواده باعث دلتنگی های زیاد میشود ؛ اما به خاطر خودمان لطفا حواستان به این ویروس کوچک باشد