۳ مطلب با موضوع «شاید کیم سوکجین» ثبت شده است

تا پودرشو پس نگیریم ، اروم نمی گیگیریم

میدونید که هممون یه روح نامجون طور تو بدنمون داریم ، اینکه دی به هرچی بزنیم خراب شه ولی خب این روح نامجونی درصدش تو بدن هر کسی متفاوته و از قضا غذا ؟ غزا ؟ غضا ؟ قزا ؟ قذا ؟ :/ روح نامجونیه من نزدیک 200 درصده یه چیزی فراتر از خود کیم نامجون ، ینی دستم هنوز بهش نخورده خراب میشه :/ ولی خب من تقصیری ندارم خودشون هی خراب میشن منکه کاریشون ندارم . 

چند وقت پیش برا تولد بابام یدونه از این یوفلکسای سامسونگ خریدیم ولی خب بابام خیل ازش استفاده نکرد ، چون همش تو گردن من بود خلاصه ی شب من گذاشتمش کنار تختم ، فرداش که پاشدم دیدم صدا نمیده دیگه و کلا خراب شده بود و این واقعه وقتی افتاد که نهایت یک ماه از تولد بابام و خریدن اون جسم بی خاصیت گذشته بود ، و خراب شدن یه چیزی تو خونه ما مساویه با دق دادن مامان به خاطر اینکه هیچ کس حاضر نمیشه ببره بدتش بیرون درستش کنن یا حتی بابامم که شعارش اینه که تا یه چیزی تارو پودرشم خاکستر نشن میشه ازش استفاده کرد ، هم حاضر نمیشه خودش درستش کنه و خب این یو فلکس هر روز به قول مامان عین اینه دق جلو چشم بود . تا اینکه امسال دادیمش درستش کردن و دوباره به عنوان کادو تولد دادنش بهمون 

این فقط یه چشمه از خرابکاریای اینجانبه 

تازه دیگم نمیزارن از یوفلکس عزیزم استفاده کنم ಥ_ಥ

پ.ن : من واقعا حوصلم سر رفته ، و گشنمه ، و حال ندارم برم یه چیزی بخورم و همین طور پژوهشی که باید از اول سال روش کار میکردیمو هیچیشو انجام ندادم و اوایل اردیبهشت باید تحویل بدیم ، همینطور برا زبانم هم باید یه کاری بکنم و هنوز انجام ندادم و اگر انچام ندم خانوممون سرمو میزاره رو نیزه ، نصف تکلیفای مدرسمونم ننوشتم و قطعا بد از امتحانای خرداد باید برم تو جوب بخوابم ... هعیییی چی میشد من یه سنگ بودم ؟؟ میخوام بخااابممممم یکی منو بگیره که هی نخوابم ಥ_ಥ 

در حال حاضر دلم میخواد مث جین غر بزنم و بدش مث یونگی بخوابممم خدایا یکی این معلمارو بگیره ، خدایی چرا باید تو ماه رمضون کلاسا از 8 شرو شه ؟؟( الان هفت و نیم شرو میشه برا ماه رمضون زحمت کشیدن نیم ساعت کلاسا رو کشیدن جلو :/ اخه ودف چ فرقی کرد ؟؟) غر زدن خیلی حال ادمو خوب میکنه ^^ اصن مث کافئین میمونه ಠ_ಠ

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • park reyhon
    • جمعه ۲۰ فروردين ۰۰

    غر غرهای کیم سوکجین طور ...

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • park reyhon
    • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۰۰

    بازم اسم میخواد ؟؟

    از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تراست ... دوباره تعطیلات بلند و بی دغدغه عیدم تموم شد ، قبل عید واقعا دوست نداشتم بیاد ، به خاطر خاطره خوبی که توسط والدین گرام از عید تو مخم حک شده ، حالم از هرچی عید و بهار و کلن جاده ی تهران قزوین و اون جای پارک و اون خیابون کوفتی بهم میخوره ، اره درسته که این اتفاق پیارسال شایدم پیارسال افتاد ولی از بعد اون دیگه متنفر شدم از عید ، حس میکردم تقصیر اونه ، تقصیر عیده لعنت شدس که همیشه همه اتفاقای گند توش میوفته ، امسالم به احتمال زیاد قرار بود به همون اتفاق لعنت شده بیوفته و به احتمال صد برابر بدتر ، ولی خب فکر کنم امسال ، عید تصمیم گرفته بود رویی که پر از ارامش بوده رو نشونم ، نشونمون بده ؛ البته از اون نوع ارامش واقعی هم نه همون معمولیا که فقط باعث شده بود به درس و تکلیف فکر نکنم و گرنه فکر کردن رجب اون زلزله بزرگ و ترس از پس لزره های کوجیک و بزرگ که فکر کنم تا اخر عمرم ولم نکنه ...

    به هر حال قرار بود بیام بگم دوباره روتین زندگی شرو شده ، دوباره صبح بیدار شدن با 5 تا الارم پشت هم ، جواب دادن به حضور غیاب ها با صدایی که مثل خرس کلفته و داشتن بحث کوچیکی با مامانم مبنی بر اینکه چرا به جای عین ادم صبونه خوردن یه گالن نسکافه میریزم تو معدم و گوش دادن به نصایح وی درباره مضرات صبحانه نخوردن و بیماری های لا علاجی که ممکنه یه نفر بدون خوردن صبونه پیدا کنه ، شرو شده؛ ولی خب خیلی یهویی عصابم به خاطر یاد اوری اتفاقات اون چند روز و جو های سنگین حاکم بر خونمون و خلاصه کلن اون عید لعنت شده که روز 14 ام وقتی رفتم مدرسه هیچی نداشتم به عنوان خاطره عید تعریف کنم و از اونجاییم که دوست صمیمیم هم دیگه باهام دوست نبود فقط چون کلاس هامون جدا شده بود  هیچ کسی هم نداشتم و مجبور بودم تنهایی نکاه های عجیب بچه هارو رو خودم حس کنم ، خب اونا اینجوری بودن که هرکی تنهاس یه مریضی ای چیزی داره برا همین پنج سال دبستان تنها بودم :) تا اینکه کلاس پنجم یه کسی که واکسینه شده بود اومد پیشم و دوستم شد ولی خب اون میخواست دوستیای جدید رو تجربه کنه :) و وقتی کلاسامون تو سال شیشم جدا شد ، اونم تنهام گذاشت:) بگذریم ...

    خلاصه که اره از امروز دوباره روتینا شرو شده ولی من میخوام هر روزمو خاص کنم ، میخام برم رو بالاپشتمون خونمون کتاب بخونم ، شاید وسایل نقاشیمو ببرم اون بالا ، شاید یه اتاق برا خودم بسازم ، شایدم وقتی میریم گیلاس گایلاسیتی ، جونورای جدید پیدا کنم ، اتفاقای خاصو بسازم ، ولی فقط خودمم که میدونم اینا همینجا نوشته میشه و منی که بعد از نوشتن این متن وی پی ان رو روشن میکنم ، میرم واتپد و یه فیکی چیزی رو میخونم و تمام روز رو توی تختم یا دراز کشیدم یا دارم این ده سوپ دانلود میکنم که برم ببینمش و هیچ کدوم اتفاق نمیوفته ، ولی شاید اینبار متفاوت باشه ، شاید پیش بینی هام اشتباه دراد و امارمو بهم بریزه حقیقتن هیچ ایده ای ندارم که این کارو میکنم یا نه شایدم کردم شایدم نه ولی امیدوارم بتونم بکنم ...

    پ.ن: چرا اینقد دلم میخواد برم گیلاس ؟؟ یا برم رو پشت بوم خونمون که اصلنم جای نشستن و گذروندن وقت رو نداره ؟؟؟

    پ.ن 2 : شماهم اگر دوتا خواهر داشتید که قوی ترنی ماهیچه بدنشون زبون نان‌استاپ حرکت میکرد و همین طور بدون هدف فقط حرف میزدن حتی تو گرمترین روز مرداد که کولر هم دلش یه شربت گیلاس با چنتا یخ توش میخواد ، دلتون هوس بیابوب اتاکاما رو میکرد :/

    پ.ن 3 : خدای به چ دلیلی باید اسم بزاریم ؟؟؟ اصن من دیگه اسمای اینارو بدون هیچ ربطی بهشون میزارم ، البته شاید ی ربط ریز داشته باشه ، خیلییی ریز #الکی_چرت_و_پرت_نگوییم

    پ.ن 4 : خیلی دلم میخاد یکیو پیدا کنم و براش رپ طور غر بزنم ، غر بزنم وغر بزنم ، ولی نه حال دارم 74 تا ماهیچه تو صورتمو تکون بدم تا یه صدا ازم خارج شه و نه دلیلی برا غر زدن مدیونید فک کنید حوصله ندارم به دلیلشم فک کنم :/

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • park reyhon
    • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰
    اگر نبودم زیر پتو و لابه لای هودیام و ما بین رنگ ها پیدام کنید اگرم باز پیدا نشدم نگردین واقعا نیستم