امروز داشتم تو اینستا میگشتم یهو دیدم یکی یه باکس گذاشته بود که ذهنت چه اب و هوایی داره یا چه رنگیه خب به نظرم اومد ایده جالبی میشه برا نوشتن ؟؟ 

خب اگر وارد ذهن من بشی اول یه اسمون ابری میبینی که یه جاهاییش ستون نور افتاده و یه باغ کوچیک که وسطش یه حوض کوچولوعه و احتمالا فوارم داره اما چون به هوای ابری خیلی حساسیت داره معمولا خاموشه . کنار این حوض ، چنتا دره که دایره ای وار حوضو دور زدن .

اولین در ، از توش صدای آهنگ های کره ای یا گاهن انگیلیسی میاد و رقص نوری که از دیوارای این بخش میاد بیرون خبر از قسمت پر سر و صدای مغزمو میده .که رد شدن از کنارش و بی توجه بودن بهش غیر ممکنه ، اون پسرا و دخترای خفنی که اونتو دارن خیلی هماهنگ میرقصن و با صداشون روحتو نوازش میکنن و با معنانی اهنگاشون اب پاکیو رو دستت میریزنو بدون اینکه بخای یهو میبینی تور خونه گردی لاو یورسلف برگزار ککردی البته وقتی خونه خالیه :*>

در کناریش بوی معجون های خاص و جادویی پروفسور اسنیپو میده ، بوی جرقه هایی که با مهارت از سر چوب دستی ها میاد بیرونو میده ، صدای حیوونای عجیب و گنده ی هاگرید حتی تا این طرف دیوار هم میاد و البته پیچک های سبز رنگی که روی دیوار کشیده شدن ، ممکنه اونا به طرز ناگهانی بگیرنت و ببرنت به دنیای جادویی ، و کاری هم به این ندارن که ماگلی یا ساحر و ساحره ؛ چون توی اون سرزمین و اون منطقه هر کسی که از کنار این در رد بشه قطعا سال ها در انتظار نامه و جغدی بوده و به اینکه یک ساحره است شکی نداشته .

اگر هنوز وارد در اول نشدین و پیچکای جادویی رد صلاحیتتون کردن ، میتونید با امید واری نگاهی به بخش سوم بیاندازید . بخشی که بوی خاک و زمین نمدار از بارون میده ، و صدای خنده های ساحل که ناشی از برخورد موهای دریا به شکمش ، از دیوار رد میشه را هم همراه با صدای دارکوب ها یا گاهن صدای پچ پچ های عاشقانه دو گنجشک ، بشنوید . و خب این قسمت آبیه ، ابی برای من نقش دلتنگی داره وقتی دلم برا چیزی یا کسی یا اتفاقی تنگ میشه به اونجا پناه میبرم ، میرم و به نصیحت های ابر های زخم خورده گوش میدم و پابه‌پایش اشک میریزم.

نگران نباشید اگر هنوز وارد هیچ دری نشدید چون هنوز موندن ، یه قسمت هست برا هودیامه ، هودیا و لباسای اورسایزی که دارم ، تیپای لشی که میزنم همه رو از متخصصای اونجا پرسیدم و استایلیستای قهاری که اونجا کار میکنن کمکم میکنن 

پیشنهاد میکنم حتما یه سری به اینجا بزنید ، محلی که همه زن ها دامن های بلند و پف پفی پوشیدن و مادموزل و سنیوریتا یا گاهن همشهری خطاب میشن ، و مردانی با کت هایی که پشت بلند و جلوی کوتاهی دارند و اکترا شلوار های چرم تنگ با پوتین های بلند و پاشنه دار پوشیدن و موسیو ، کنت یا گاهن همشهری خطاب میشن ؛ بلی اینجا در گیر دار های انقلاب کبیر ، مارسی ، فرانسه است . محل اتفاق افتادن داستان عاشقانه برناردیدن اوژنی دزیره کلاری و معشوقه دست نیافتنی اش ، ناپلئون بنئوپارت فامیلیش سخته نمد درسته یانه 

اینجا کاملا روحیات متفاوتی داره ، جایی در کوچه پس کوچه های کثیف پایین شهر و یا در بهترین و بزرگترین عمارت کشور ، فرقی نداره در هر حال پر از خون و خونریزیو جنگه ، جایی که لوس بازی معنی نداره ، ادبیات کهن فرانسه اصلا در دایره لغات گانگسترا جایی نداره ، البته ممکنه مافیا هد بزرگ و جذاب کیم تهیونگ به همراه معشوقش که حاضره شهرو براش آتیش بزنه ، جئون جانگ کوک کبیر ، از گیرو دار های عاشقانه اوژنی و ناپلئون خبر داشته باشن ، اما گانگسترای بی چاره ای که برای اون کار میکنن قطعا نمیشناسنش . خلاصه این بخش محل پیاده کردن فانتزیای عجیبم مبنی بر داشتن زندگی ای گانگستریه. و جوری که صدای شلیک گلوله و بوی دود و صدای تیکاف ماشین ها و اه  ناله افراد داخل مبنی بر زخمی شدنشان توسط گنگ مقابل میاد ، خبر از اوضاع درونی اینجا میده .

خب وقتی وارد اینجا میشی باید خیلی چیزا بلد باشی ، اینکه چجوری از یه گرگینه که ماه کاملو دیده فرار کنی یا چی کار کنی که یه ومپایر تنشه بوی خونت رو نفهمه و خونتو نمکه یا اینکه چجوری با هیبریدای گربه و خرگوشو روباه و غیره رفتار کنی که هم از هیبرید بودنشون ناراحت نشن، هم باهم دوست بشید. هیبریدا موجودات خیلی سافتین که اگر ببینیشون از شدت نرم بودنشون اکلیل بالا میارید البته که باید اینم اضافه کنم ، حواستون باشه آلفا ها همه جا هستن و البته که اومگا ها مهربون ترین و تاینی ترین گرگای ادم نمایی هستن که میتونید ببینید ولی خب گفتم که آلفا ها هم همه جا هستن ، البته اونقدرم وحشی نیستن و میتونن دوست خوبی باشن اما خب یکم خشنن مخصوصا رو اومگاشون. و البته که اینجا صداهای خیلی مختلفی میاد ، هر از کاهی صدای غرشی میاد که خبر از به وجود اومدن یک نوع حیوان یا بهتر بگم جانور جدید میده و به دنبالش صدای پر زدن چند پرنده از روی درخت. همین طور بوی خشک و تلخ الفا ها با بوی نرم و شیرین و وانیلی هیبریدا و اومگا ها باهم مخلوط شده و رایحه جذابی ساخته از لای در به بیرون نفوذ میکنه و خب کیه که ازش بدش بیاد ؟

پیشنهاد میکنم نزدیک اینجا نشید اینجا حتی نزدیکش بشید هم با دیدن حاله ای از رنگ ابی که دورشه و صدای رعد برق ها و بارش بارونی که هیچ وقت تموم نمیشه ، خود به خود افسردگی میگیرد ، اینم بگم این بخش یه تفاوتی داره اونم اینه که وقتی واردش میشی یا حتی درو باز کنی ، تا حداقل چند روزی دورت پر از حاله ابیه که مثل شخصیت غم در انیمشین درون و بیرون ، به هرچی دست بزنی آبی میشه و از جنب و جوشش میوفته ، البته که وقتی دورت حاله ای از رنگ آبی میگیره ، چشماتم دنیا رو آبی میبینه و وقتی چیزی رو ابی ببینی یعنی یه جورایی زمان داره روی اسلو موشن حرکت میکنه ، همه چیز کند و بی روح ، عین رنگ آبی 

و در اخر همون در خروجه ، همون دری که میاد از همه ی این سرزمین ها یه پیتزا مخلوط ریحون پسند درست میکنه و به درون حوض وسط باغ میندازه ، دقایقی بعد قراره وارد دنیایی بشه که توش پر از سروصدا و اهنگای کره ایه و همزمان زنان رو مادموزل و مردان رو موسیو صدا میکنن و شغل روتینشون مافیا هد بودن بزرگ ترین گنگ کشوره و اینکه ومپایر باشی یا گرگینه یا حتی یه هیبرید گربه و خرگوش برای کسی تعجب اور نیست و البته که همه هر هفته باید یه سری به جنگلا بزنن و همزمان صدای خنده های ساخل ناشی از قلقلک های دریا رو بشنون و با چوب دستیایی که دست همه به وفور پیدا میشه ، کار هاشونو از جمله ساخت اتیشو جمع کردن خونه و باز کردن قفل و غیره رو راحت تر انجام بدن .

بلی اینه ذهن من گاهی اینقد سر صدای اهنگاش زیاد میشه که چیزیو نمیشنوم و گاهیم اینقدر از معجونای اسنیپ میخورم که سرم گیج میره یا حتی گاهی اوقات با یه ومپایر که مافیا هده مزدوج میشم ؛ هرچی که هست این ذهن منه و قطعا این یه تیکه کوچیکشه ، اگر قرار بود تیکه تیکشو بنویسم که یه کتاب به قطر چند سانت میشد ، قوانین هر بخش ، اتفاقات روتینی که برا ما غیر معموله یا اتفاقایی که برا ما روتینه و برا اونا غیر معمول و... همه همه زیادی ، زیادن 

پ.ن خیلی طولانی شد ؟؟ (ییییییییییییی ) 

پ.ن2 : کی خوندتش ؟ چنتا کتابی که تو کل پست اسم بردمو میگم ^^