من هنوز عیدو به یه نفر درست تبریک نگفتم ، به همه تبریک گفتم ولی به اون نه ؛ البته گفتما ولی خب اونجور که خودم میخواستم نشد ، میخواستم براش یه کار خاص بکنم ، کاری که هیچ وقت از یادش نره. میدونید معلوم نیست که ما تا کی زنده ایم ، مخصوصا الان که کرونا هست معلوم نیست بتونم به بچم بگم ببین ویکتور این اِسیه ، کسی که وقتی خوشحال بودم پیشم بود ، وقتی نارحت بودم پیشم بود ، کسی که وقتی چنتا وسیله چوبی که تو اتاقم خاک میخوردنن ، همدمم بودن باعث لبخند ها و قه‌ قه های از ته دلم بود ، کسی که وقتی حس کردم افسردگی گرفتم اینقد چرت و پرت بافت بهم و بهم مشاوره داد تا حالم خوب شد ، کسی که ازم میپرسید خوبم یا نه ، کسی که خیلی ناگهانی بهم میگفت میخوام بغلت کنم ، ولی لعنت، لعنت به این دنیای مجازی که نمیتونه تورو به جایی که میخای تلپورت کنه ، میدونید وقتی که میخوام ویکتور رو به اسی معرفی کنم ، احتمالا باید تو یه پیک نیک باشه چون اگر بخوام همه خوبیاشو کاریی که کرده و حرفایی که بهم زده رو تعریف کنم ، احتمالا خورشید زرد ، دوبار اسمون آبی رو صورتی کرده .

فک کنم اسما ینی نام ها ، حداقل من اینجوری معنیش میکنم ، چون من وقتی یکیو خیلی دوسش دارم روش هی اسم میزارم ، هی اسمشو عوض میکنم هی لقب بهش میدم ، اسی ، اسب ، مامان ، موچی ، شوکولات ، پیشی ؛ اینا بخشی از القابته که خودت میدونی . ولی خب یه سریم اسم هست که تو با اونا ساخته شدی ، ینی اسما بالار ، متشخص از چندین نام و ویژگی خاص . چرا خاص ؟ چون دوست منه ، دوست من بودن کار هر کسی نیست ، ولی خب تو تونسیتی منو تحمل کنی ، همه رفتارای بدمو دیدی و چیزی نگفتی ، البته ممکنه گفته باشی ، ولی هیچ وقت باعث نشدی ناراحت بشم ؛ حاضرم اینو قسم بخورم 

خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم ولی خب چه میشه کرد وقتی یه میز پر از دسر های خوشمزه میبینی نمیتونی فقط از یکیشون بخوری ، توهم دقیقا همینی ، یه میز که از دیس ها و جام های پر از ویژگی خوب ، شلوغ شده و به حدی شلوغ و خوشمزه وخوب به نظر میان که نمیتونی انتخاب کنی از کدوم برداری و شروع به نوشتن دربارش بکنی 

میدونی چیه ، ارزو میکنم بچه های بچه هامون هم باهم دوست باشن...

پ.ن : ویکتور ")

پ.ن2 : راستی ببخشید اینقد دیر شد ، میخواستم یه وقتی بنویسمش که حالم خوب بوده باشه هرچند الان حس میکنم چرت ترین تبریک قرن شده و خیلی غمگین شده بود ببشخید (ییییییییییییییییییی)