خب متن قبلیم گفتم برا اینکه بتونن با کنترل کار کنن باید کوهنوردی کنن . یا همون برن رو مبل بشینن . خب حتما مگید چرا ؟ خب یه دلیل داره …
ما کنترل مونو به مبلمون با یه نخ نه چندان بلند ، وصل کردیم برا اینکه گم نشه ^^ . این ایده همیشه توی خونمون خیلی مورد استقبال قرار می گرفت ؛ اینکه کنترل رو یه کاری کنیم که هردفه مجبور نشیم خونه رو سانت بزنیم تا پیدا شه و بتونیم سیاره شمالی رو فتح کنیم ! پس یه نخ اوردیم ، دور کنترل بستیم، ته نخ رو به یه تیکه از مبلمون وصل کردیم . و دیگه تا جایی که من یادمه ، خیلی وقته خونمونو نگشتم ؛ حس میکنم یه جاهایی از خونمون دلش برام تنگ شده ، مثلا ته ته ته بالکنمون ، یا پشت پرده پزیرایمون یا زیر آخرین شوفاژ ته پذیرایی ، یا توی مبلمون. بله تو همه ی این جاها من خودم به شخصه کنترل رو پیدا کردم :| و خب الان خیلی وقته دیگه به اینجاها سر نزدم ، مطمئنا هم اونا دلشون برا من تنگ شده هم من ^^ هر چند خاطراتی که باهم داشتیم معمولا به چند تا فحش و غرغر سر دیگر خواهرهایم بود که بی توجه به ما ، تا جای ممکن از پادشاهی سیاره شمالی ، لذت می بردند و فخر می فروختند و من با بالا آوردن کنترل تمام برج آرزو هاشونو با یه گوی کوبنده ( همونایی که یه ماشین زیرشه بد یه ملیه با لاشه بد به میلهه یه زنجیر وصله و به زنجیرم یه کره که خیلیی سنگینه و باهاش خونه هارو خراب میکنن ؛ واقعا اسم دیگه براش پیدا نکردم )نابود میکردم و سیاره به دست پادشاه منظومه میوفتاد .