از امروز نه روز مونده … نه روز به یک فروردین هراز و چهارصد مونده، نه روز به اون یک فروردینی سال ها انتظارش را میکشیدم مونده، همیشه توی رویا پردازی هایم ، یک فروردین هزارو چهارصد یک روز خاص بود. سال چهارصد یک سال ویژه بود ، سالی بود که همیشه بهش فکر میکردم. به اینکه سال چهارصد من در چه سنی ام ، خواهرم چند سالش میشود ، مادرم چطور وارد دهه جدیدی از زندگی اش میشود ؟ و همین نمیدانم ها و چطور ها و چند ها ، این سال را این لحظه تحویل را برام خاص می کرد ؛ البته همچنان برام خاصه ها ولی خب اون جوری که فکرشو میکردم نیست ، خیلی فرق داره با تصوراتم ، با رویا هایم.