8 روز مونده … ۸ روز ب یه روز بزرگ مونده، امروز سیصدو پنجاه و هشتمین روز سال هزار و سیصد و نود و نهه ، سیصد و پنجاه و هشتمین روزی که به قدری گریه کرد که مطمئنم چشماش حالا کلی پف کرده . امروز کلی گریه کرد ؛ گمونم فهمیده ک بالاخره این قرن هم تموم میشه ، این قرن که توش کلی ادم اومدن و رفتن و باهمشون خاطره داشته و حالا باید همرو کنار بزاره و یه دفتر جدید باز کنه و اسامی جدید رو توش بنویسه ، اتفاقات رو بنویسه ، بی رحمی هایی که میکنه ، رحم هایی که گاها انجام میده ، حالا باید همه و همه رو دوباره انجام بده .

همیشه توی تصوراتم لحظه تحویل سال رو جوری تصور کرده بودم ک ، یه مردی که هزارو سیصد و نود و ان (139n) سالشه در حالی که رفته عید دیدنی میاد و سال رو ب یکی دیگه میده . حالا به نظرم امسال اون پیرمرد روی تخت بیمارستان در حالی ک کرونا گرفته و داره وصیت های اخرشو به پسر جوونش می کنه سال رو بهش میده و تموم شدن قرن ۱۴ .