5 روز مونده … امروز سیصد و شصتمین روز ساله ، و خب به نظرم امروز با دیروز خیلی فرق داره ، امروز از همون چهار صبح که پاشدم برای زیست درس بخونم ، خیلی خوب بود، شاید به خاطر بعضی چیزا ساعت چهار صبح توی تختم موبایل به دست گریه کرده باشم ولی مطمئنم فقط امسال گریم از روی ناراحتی و اعصاب خوردی بود ، و من شکی ندارم که سال بعد ، از روی خوشحالی گریه میکنم و موفقیتی ک بدست اوردیمو به همه نشون میدم ، نشون میدم که تونستیم ، بهشون نشون میدم اگه بخوای میتونی از دقیقا هیچی برسی به همه چی ، منظورم از همه چی، دقیقا همه چیه ، هر کس و هر چیزی توی دنیا هست. اینکه از دقیقا هیچی تبدیل بشی به همه چی سخته واقعا سخته ولی شدنیه … نمیدونم منظورم رو متوجه شدین یا نه ولی من اینارو نوشتم چون میخواستم به خودم ثابت کنم که سال دیگه این موقع دارم از روی خوشحالی گریه میکنم … من مطئنم ( صدای تکان خوردن و جیر جیر کردن دستگاه ها و بیرون اومدن حباب های رنگی از دودکش کارخونه امید… بالاخره داره درست میشه و این به خاطر اوناس ، اونا بودن که روی این کارخونه ی خرابه سرمایه گذاری کردن … :)
پ.ن: آخر امروز اینقدر خوشحال بودم و گریه کردمو اینا نرسیدم درس بخونم ولی امتحانمون کنسل شد .. بهترین خبری که میتونستم توی بهترین روز عمرم بگیرم …
پ.نِ پ.ن ^^: امروز برا من یه تناقض قشنگی داشت ، در عین اینکه خیلی ناراحت بودم و برای سرمایه گذاران کارخونم گریه میکردم ، ولی برای تقریبا اولین بار توی دو سه سال اخیر از ته دلم خندیدم ، لبخندی که زدم ، روی صورتم موند ، اخه همیشه انگار دو تا وزنه چند کیلویی به گوشه لبام وصله ، وقتی میخندم در عرض چند ثانیه ماهیچه های صورتم خسته میشه و لبخندم هم از رو صورتم فرار میکنه ؛ ولی امروز نبودن ، اون وزنه ها نیومدن و این نشون میده سرمایه گذارام ، حتی روی دهکده خوشحالیمم سرمایه گذاری کردن ، هر چند خیلی وقته، ولی سرمایه گذاری شون تازه داره جواب میده …
پ.ن2 : گرمی رو نبردیم ... ولی من اینقد امروز سر استایل پسرا عرر زدمممم که خدا میدونه همچنین اینقد به گرمی و آذری جهرمی فش دااادمم که اونم باز خدا مودنه
آذری جهرمیم ک فقط میرینه به نتا اه بره بمیره بیشور گاو
گرمیم ک نگم اینقدی ک این فش حقشه هیچ بشر دیگه احتیاج به فش نداره گرمی گاو ...
باز دوباره آتیشی شدم ... اه مرگ بر گرمی خر گاو ¬_¬